دل نوشته های من

می خواهم بنویسم,بنویسم از خدا ,می دانم خدا درواژه نمیگنجد ولی من دلم می خواهد بنویسد ,بنویسید تا آرام بگیرد و آرام بگیرد تا زندگی کند . 

خدا...اما دلم نمی دانداز کدام خوبی خدا بنویسد,ازچه بنویسد که در وصفش کوتاهی نکرده باشد . 

دلم نمی داند چه بنویسد ولی میداند گرفته ,تنگ شده و خدا را میخواهد یاری ناصری بی همتا را می خواهد . 

خدا واژه ایست که با خودش آرامش می اورد آرامش عجیبی که هیچ کجا این آرامش را به تو نمی دهد ولی هر کجا که تو خود را در حضور او بیابی آنجا پر میشود از آرامش خدا. 

خدا جان تو ... نمی دانم چه بگویم می خواهم وصفی برایت بگویم که درخورت باشد اما وصفی پیدا نمی کنم که بتواند عظمت تو را در خود بگنجاند چه کنم ؟چه بنویسم؟

خدا جان میبینی حتی در نوشتن کلمه ای در وصف تو عاجزم پس ای بهترین یاور هیچ گاه مرا به حال خودم وامگذار که بی تو هیچم و درهمه حال یاریم کن ,و به یادم باش حتی زمانی که به یادت نیستم که من بنده ای ناچیزم و اسیر دنیا ,ولی تو بزرگی و داناو می دانی که من بی یاری تو هیچ کاری را به سر انجام نمی رسانم ,حتی از پس جسم خاکی خود نیز بر نمی ایم و این روح خدایی که در وجود من است جسمم را اداره می کند پس چه بی عقلند انسان هایی که فکر می کنند بدون کمک خدا همه کار هایشان را انجام می دهند خودشان کار می کنند ,زندگی می کنند ؛ولی نمیدانند اگر تو آنها را یاری ندهی حتی لحظه ای قادر به ادامه یاین زندگی دنیایی نیستند . 

و جمله آخرم خدای خوبی ها بینهایت دوستت دارم .

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







نوشته شده در تاریخ چهار شنبه 12 آذر 1393 توسط دلداده زهرا